روزبهروزبه، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره
رامیسارامیسا، تا این لحظه: 3 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

روزبه شاهزاده ایرانی

سه شنبه 23/4/94

امروز توافق هسته ای صورت گرفت.... امیدوارم این اتفاق درجهت منافع اینده روزبه و هم سن وسالاش باشه. ما که....... بری سومین بار بود که به همراه روزبه رفتیم سینما.فیلم گینس دوست داشتم مناسب سن روزبه باشه.....که خوشبختانه وجود اون شترمرغ ها تو فیلم باعث شد واسش جذاب باشه. فکر میکردیم چون ماه رمضونه خلوت باشه اما سالن فول بود. تمام 10 دقیقه ای که نتظر بودیم تا بریم داخل سالن ،روزبه کلید کرده بود که پاشیم بریم داخل.درو هم یواشکی واکرد دید کسی نیس گیر داده بود که چرا نمیریم وباید اینجا منتظر بمونیم. قبل رفتن ماشینو گذاشتیم پارکینگ،پیاده که شدیم دیدیم خیابون شلوغه.موزیکو جشن و ...واسه جشن هسته ای. افطاری میدادن نفری ی پیاله شل...
23 تير 1394

پسرم بدان که....(زمزمه همیشگی مامانت وقت هایی که.....)

گـاهی گردش پرگـار در دست تـو نیست                                          بایـد بنشینی و نـظاره کنـی امـا مـرکز  را که درست انتخـاب  کرده باشـی      دلت قرص باشد                                  دیگـر هرچـه می خواهد بچــرخد . ...
27 آذر 1393

دوشنبه 3 آذر

امروز صبح DADDY زنگ زد که روزبه نمیره مهد کودک. میگه حوصله ندارم. پسرم نیم ساعت بعد خودش بمن زنگ زد.میگفت حوصله ندارم برم مهد کودک. همش میگفت کجایی؟؟ کی میای . قطع میکرد دوباره زنگ میزد که کجایی ؟هنوز نیومدی؟؟ گوشیو بده دادا. حالا هی میگم بابا دادا پیش من نیست که.بهش گفتم قطع کن . زنگ زدم به بابا و گفتم که بهش زنگ بزنه.تا من زنگ بزنم و بگم صدبار به گوشیم زنگ زد.که دیدی  زنگ نزد. اقا ور داشته ی گیلاس منم از دکور دراورده شیکونده. مهدم که نرفته بود. با DADDY اومده بود خونه مامان بزرگش .پیش عمه فهیمه    
4 آذر 1393

جمعه 25 مهر

روزبه مامان صبح ساعت 6 از خواب بیدار شد و منو صداکرد که مامان من چی بخورم حالا؟! دیشب شام نخورد و خوابید. چایی و بیسکوئیت خورد و یکم بعدش ی تخم مرغ اب پز. ساعت 8 داروشو خورد و دوباره خوابید تا 11. بازی کرد .t.v نگاه کرد. عاشق la linea . تموم میشه عذا میگیره که چرا رفت . جدیدا هم به ماشین بازی علاقه بیشتری پیدا کرده. غروب daddy خان اب هویج گرفته بود روزبه دوید تو اشپزخونه که بره اب هویج بخوره امیر از هول اینکه روزبه نکشه ظرف بیفته خودش زد ای هویج ریخت. حالا کی تمیز کن کی نکن.بعدشم حاضر شدیم که بریم شاداباد خونه عمه زری اینا.  شام خونه عمه زری. به دور از چشم روزبه لاک پشت رو بردیم و دادیمش به عمه زری. وای اگه بدونه........
25 مهر 1393

20مهر

دیشب نصفه شب روزی حالش بد شد()خروسک).اصلا نمیتونست نفس بکشه. بردیمش میلاد ، امپول زد و داروشو هم خورد.دکتر گفت اگه تا 2 ساعت دیگه بهتر نشد باید بستری شه. من اومدم سر کار.امیر و روزبه رفتن خونه. پســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرم ، مامان به قــــــــــــــــــربونــــــــــــــــــــــــــــــش                    
20 مهر 1393

سه شنبه 15 مهر بعد جلسه

بعد جلسه رفتیم خونه عمه زهره دنبال روزبه. پارسا داشت گریه میکرد.مامانش دعواش کرده بود. مثل اینکه تو مدرسه رنگ امیزیش خوب نبوده و وقتی خانومش بهش تکلیف خونه داده همونجا میخواسته بنویسه و معلمش باهاش برخورد کرده.امروز مدرسه پارسا ایناهم جلسه بود.زهره خیلی ناراحت بود.میگفت معلمش میگه خیلی مغرور و غد. اما بنظر من  با فشار و سخت گیری غرور پارسا نه تنها کم نمیشه بلکه بهش اسیب هم میرسه. پارسا پسر خوب و باهوشیه و بنظر من بچه غیر قابل کنترل و یا بی نظمی نیست که نشه کم کم و با حوصله بهش اداب  نظم و انضباط در مدرسه رو یاد داد. جیگرشو. از دیشب تو فکرشم. رفتیم واسه شام ی مرغ بریون گرفتیم و رفتیم خونه.طبق معمول هر شب بعد شام da...
16 مهر 1393