امروز ساعت 3 رسیدم خونه.ثنا روزه بود.من و امیر ناهار خوردیم.(طبق معمول روزبه غذا نخورد).حدود ساعت 5 بود که امیر گقت بریم شمال.همون آن تصمیم گرفتیم و اماده شدیم.به محض اینکه تصمیم گرفتیم بریم روزبه شروع کرد به گفتن کارایی که قراره اونجا انجام بده.بریم گل های عمه اینا رو اب بدیم.بریم اردک ببینیم.بریم پیش جوجوها و.... . ثنا افطار خونه عموش دعوت بود.(عمو عمرانش).قرار بود با زهره اینا بره تهران.زهره اینا دوست داشتن باما بیان ،اما جور نشد....... خلاصه ما 7.30 راه افتادیم و 10.15 اونجا بودیم.روزبه کل راهو خواب بود.چالوس بیدار شد.تا پیچیدیم تو خیابون فهیمه اینا.روزبه کامل خوابش پرید که :ا،کوچه عمه فهیمه اینا.اخ جون بریم پیش ماهی . ...