دیشب و ماجراهاش
دیروز وقتی از سرکار برگشتم خونه دیدم روزبه تب داره خیلی کم نبود ک بشه زیاد جدیش گرفت بهش تب بر دادم . مامانیش گفت که از صبح هیچی نخورده خیلی ناراحت شدم اخه صبحشم تب داشت
منتظر باباش شدم که بیاد بریم دکتر .
عشق مامان یخورده خوابید بعد شام دیدم دوباره تب داره بردیمش طب کودکان ، تا نوبتمون بشه بریم پیش دکتر خدا میدونه روزبه چقدر بی حال شد
تا یادم نرفته بگم که چقدر خوبه حداقل توی همچین مکانایی خودخواه نباشیم ، حالا نمیگم نوبتمونو به کسی بدیم اما نوبت دیگرانو رعایت کنیم ، خودمونو گول نزنیم
بهرحال وقتی دکتر درجه گذاشت واسه روزبه باورتون میشه تبش روی 40 و نیم درجه بود
خدامیدونه چجوری رفتم داروخونه و شیاف گرفتم واسش.
خدا واسه هیچ کی این شرایطو پیش نیاره، طفل معصوما گناه دارن ، من که روزبه مریض میشه صدبار میمیرم و زنده میشم.پسر نازم موقع خون دادن کلی گریه کرد باباشم که رفته بود فیش صندوقو واریز منه من تنها بودم خیلی حالم بد شد اولین باری بود که روزبه ازمایش خون میداد.
تمام نگرانی ما و البته دکتر ازین بود که تبش پایین نمیومد.
دوبار دیگه شربت خورد تا تبش بالاخره ساعت 2 و نیم شب اومد پایین
ساعت 3 و نیم بود برگشتیم خونه. الانم که سرکارم.
خیلی نگرانشم.
دیشب شب سختی بود
دکتر تا جوماب ازمایشش اماده شه نذاشت بریم خونه .
خداروشکر ازمایش خونش مشکل خاصی نداشت مابقی ازمایشاتشم امروز باید بده
امیدوارم هیچ وقت ی مدر توی شرایطی قرار نگیره که اشکا و التماس و ناله بچشو ببینه و نتونه دکاری انجام بده