دلی نیست
دلـــــــــم میگـــــــــیرد وقـــــــــــتـ ی مــــــــــــــــیدآنم در دنـــــــــــــیآیِ بــــــــــ ه این بــــــــزرگی هیچ دلـــــ ی نیســ ت کــ ه بـــرآیِ مـ ن تنـــگ شـــود... ...
نویسنده :
مامان فهیمه
10:25
دلم تویی میخواهد که سکوتم را معنی کند...
دلم آرامش دریایی میخواهد ! که در پس تلاطم موجهایش صدای عشق نوازشگر لحظه هایم باشد ... " دلم تو میخواهد " با لبخند یاسی ات .... که به یکباره مست میکند تمام مرا ... عشق های اف...
نویسنده :
مامان فهیمه
10:23
رنگی رنگی
رنگ امیزی های روزبه
مداد رنگی های پسرم اما....
نکته جالب راجع به این مداد رنگی ها اینه که اینا مداد رنگی های من بوده.اوین مداد رنگی هایی که یادمه رفتم خریدم.البته قبلش مداد رنگی داشتم اما اینا رو خیلی دوست داشتم.من و باباییم رفتیم از ی نوشت افزار توپ توی گرگان دور میدون کاخ-اول خ 5 آذر خریدم.خیلی خوب نگهشون داشتم.تا الان که دادمشون به روزی جونم ...
غرغر خان
روزی غرغرو من .اب خورده ریخته رو لباسش داره غر میزنه که لباسش خیس شد و. من چرا کاری نمیکنم ...
پسر نازم با اون لبخند ملیحش
این شیطون خان ، تا فرصت گیر بیاره میره رو اپن اشپزخونه . رفتن همانا و ...... ...
بدون عنوان
امروز من از سرکار ک برگشتم خونه.امیر گفت که آقای ابراهیمی اینا دارن میان اینجا که بریم تو اباد.من خشکم زد.خیلی خسته بودم.کلی هم کار داشتم. امیر و روزبه رفتن روغن ماشین رو عوض کنن.من تا به خودم بجنبم بچه ها اومدن.علی.عالیه و علی برادر. جالبش اینه که بچه ها فکر میکردن 1 ساعت راه.تا من به عالیه گفتم 2.3 ساعت راهه تشتکش پرید .گفت امیر گفته 1 ساعت.فقط منتظر بود امیر بیاد.امیر که اومد بهش گفت و ازاون جاییکه امیر اصولا کم نمیاره.میگفت راست میگم دیگه.سه تا انگشتشو چسبونده بود بهم میگفت ببین 1 ساعت کلفت. خلاصه ،دهن روزه راه افتادیم.حدود 2.5 تو راه بودیم.اشتهارد وایسادیم خرید کردیم.موقع اذان رزک بودیم.واسادیم...
نویسنده :
مامان فهیمه
8:23