روزبهروزبه، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره
رامیسارامیسا، تا این لحظه: 3 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

روزبه شاهزاده ایرانی

تو را دزدیدم از تقدیر

دلگیر که میشوی دوست دارم تمام جاده ها چالوس من باشند

مسیرت را به گردنم بیندازند ...

تا بی آنکه از کوله ات ، قدم به قدم برایم نشانی بیفتد

ادامه ات دهم

من ، رد پایت را از سر راه نیاورده ام !

که با پاشنه هر سیندرلایی پایکوبی کنم

من تو را با تمام بی کسی ام کشف کرده ام

وقتی که چشم هایت

نگهبان_ رشوه نگیر و خواب الود ناشناخته هایت بود

تو را دزدیدم از تقدیر

و پیش خدا انکار کردم داشتنت را تا

به بهانه عدالت خنده هایت را به مساوات تقسیم نکند.

 

عضو جدید خانواده

فقط خدا می دونه که چقدر پسرم روزهای اول زایمانم اذیت شد . پسرحساس و مهربون من هم نگران من بود و هم ازینکه ی فسقلی این همه،  همه رو درگیر خودش کنه گیج بود و ناراحت . تازه این جوجه ما پسرهم نبود خداروشکرمیکنم که وجود خانوادم کنارمون باعث شد روزبه زیاد اذیت نشه البته ناگفته نماند که خواهرشو چندبار با جوجه و خرگوش و پول هم داشت طاق میزد و کم کم هرروزی که میگذشت مبلغ رو میبرد بالاتر و معتقد بود خواهرش بیشتر می ارزه . می گفت قسطی میده اما لبخندای خواهر کوچولوش و دنبال کردن صدا و سیمای روزبه ،کم کم رامیسا جای خودشو توی دل روزبه وا کرد مطمئنم رامیسا هم مثل من عاشق روبه است . کم پیش می اد کسی روزبه رو بشناسه و دوسش نداش...
31 ارديبهشت 1399

عضو جدید خانواده

یک هفته ازتولد رامیسا تواین مدت روزبه نمیتونست زیاد بیاد پیش من و هروقت که ازخواب بیدارشد و من بودم بیاد کنارم بخوابه اومد تو اتاق من زیاد روبراه نبودم زایمان سختی نداشتم اما بعد زایمانم به شدت درد داشتم  ی نگاه به من کرد و گفت : [مامان دوست دارم همه اینا ی خواب باشه بیدارشم ببینم همه چی مثل قبله و نه توحامله ای و نه این بچه هست] نمیدونستم باید چیکارکنم بهش گفتم که روزهای خوبی رو کنارهم قراره داشته باشیم و بغلش کردم 
23 ارديبهشت 1399

تولد٨سالگي

تولد امسال روزبه بااينكه اينكه ما دوست داشتيم ي تولد بزرگ و مفصل باشه اما بخاطر شرايط من نشد و ي دورهمي خونوادگي شد. خبلي خوش گذشت ب ما اميدوارم براي روزبه هم ي روز موندگار شده باشه. برات بهترين هارو ارزوميكنم پسرم  تو معجزه زندگي مني  عاشقتم هميشه و هيچ چيزي نميتونه مانع عشق من ب تو بشه بهترينم ...
25 فروردين 1399

کلمات در هم

پسرم وقتی دید بازی قارچ خور توی تبلتش پاک شده خیلی ناراحت و کلافه رفت سراغ باباش که بازی قار قورچ پاک شده...واااای که ما نمیدونستیم بخندیم یا جوابشو بدیم یا ... خلاصه سه نفری کلی خندیدیم.... دو روز نشست با خودش تمرین کرد... جالبه که وقتی بخش ب بخش میگفت درست میگفت سرهم که میگفت قاطی میکرد خلاصه یاد گرفت عشقم.... الانم که مشغول دیدن فیلم هستیم بمن میگه مامان باباش نفهمید پای دخترش پچ خورد جالبه که دستاشم شکل پیچ خوردن میچرخونه...😁😁😁😁😁 میخواد بگه مناسب میگه منابس اشقبسونه هم اشپزخونه خودمونه....ashghabsone   
16 دی 1394

پسرم;

زود بزرگ نشو مادر. کودکیت را بی حساب می خواهم و در پناهش جوانیم را ! زود بزرگ نشو فرزندم قهقهه بزن ، جیغ بکش ، گریه کن ، لوس شو ، بچگی کن ، ولی زود بزرگ نشو تمام هستی ام . آرام آرام پیش برو ، آن سوی سن وسال هیچ خبری نیست گلم. هرچه جلوتر می روی همه چیز تـندتر از تو قدم بر می دارد. حالا هنوز دنیا به پای تو نمی رسد از پاکی . الهی هرگز هم قدمش نشوی هرگز! همیشه از دنیای ما آدم بزرگ ها جلوتر باش ، یک قدم ، دو قدم ، ولی زود بزرگ نشو مادر . آرام آرام پیش برو گلم. آنجا که عمر وزن می گیرد دنیا به قدری سبک می شود که هیچ هیجانی برای پیمودنش نخواهی داشت . آن سوی سن و سال خبری نیست . کودکی کن ، از ته دل بخند به اداهای ما که برای خندان...
8 شهريور 1394