روزبهروزبه، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره
رامیسارامیسا، تا این لحظه: 4 سال و 13 روز سن داره

روزبه شاهزاده ایرانی

جمعه 13 تیر ماه

1393/4/14 11:00
نویسنده : مامان فهیمه
144 بازدید
اشتراک گذاری

صبح (در واقع ظهر) ساعت 12 ازخواب پاشدیم.روزبه با مامانی حرف زد و گفت به گل ها اب دادم ، با  اردک ها بازی کردم.

عمو محمد و DADDY ساعت 1.30 از خواب بیدار شدن.بعد صبحونه رفتیم هتل هایت.اما باشگاه دریاییش بسته بود.رفتیم کنار ساحل نشستیم.روزبه هم کلی با ماسه ها بازی کرد.

با هم آب بازی کردیم.البته با فهیمه بیشتر.کلی فهیمه رو خیس کردم..

روزبه تو اب یهو گفت صندلام درومد.من که سریع فتم صندلاشو بگیرم آب نبره عینکم از روی موهام افتاد تو آب.یکربعی گشتم و بالاخره پیداش کردم.خیلی نگران بودم که پیدا نشه.امیر میگفت ولش کن، آب برد.اما بالاخره پیداش کردم.

بعد عوض کردن لباسامون، رفتیم ارم و ناهار خوردیم.آقا محمد روزه بود.حسابی عذاب وجدان داشتیم جلوش غذا خوردیم.البته واسش غذا گرفتیم اما خوب بهرحال اون موقع .....

روزبه فقط پیتزا خورد.

بعدش رفتیم نمک ابرود. در واقع روزبه بی خیال نمیشد. رستورانم بزور رفتیم.میگفت یالا بریم تلکابین.

رفتیم سورتمه سوار شیم اما گفتن زیر 5 سال سوار نمیکنن.آقا محمدم میگفت من سوار نمیشم.روزه ام .حالام بد میشه.

قرارشد ما سوار شیم بعدش همگی بریم تلکابین.چون روزبه ی دم میگفت بریم اونجا.تلکابین سوارشیم.

کمربندامونو بسته بودیم که امیر دوباره به مسئولش گفت اقا بذار پسرمو ببرم.فقط5 ماه کم داره.4 سال و نیمه.

وبالاخره سوارش کرد. و آقا محمدم سوار شد.

من خیلی نگران روزبه بودم.اینکه میترسید و مطمئن بودم مخصوصا با اون شتابی که امیر میرفت.

در کل خوش گذشت.حیف که کوتاه بود.

عکس روزبه و امیر وگرفتیم.فقط عکس این دوتا خوب شده بود

بعد سورتمه امیر و بقیه ....

 

 

 

هرکاریکردن روزبه بیخیال تلکابین شه ، نشد.تا زمانی که نزدیک باجه بلیط فروشی واساده بودیم.رزبه بازی میکرد.به محض اینکه قصد رفتن میکردیم شرع میکرد به تلکابین تلکابین کردن.حتی با عمو محمد رفت کارتینگ .اما هرکاری کرده بود نرفته بود گفته بود بریم تلکابین.

منم اصلا دلم نمیومد روزبه سوار نشه.با اینکه تازه 2 ماه پیش رفته بودیم.و بالاخراه رفتیم.اونم مهمون من.

روزبه با کنجکاوی تمام ، از بالا به پایینو درختا نگاه میکرد . والبته ناگفته نماند که روزبه بیشتر از فضای بالا خوشش میاد واونجا رو خیلی دوست داره.

رفتیم بالا عکسمونو گرفتیم.روزبه رفت و یکم پیش اون موزه حیات وحشش بازی کرد و چند تا بچه دید و دنبالشون راه افتاد.

3 تا دختر بودن 1پسر.همینطوری دنبالشون میرفت و چشش فقط به پسره بود.حدودا 5-6 سالشون بود.هرچی دخترا دستشو گرفتن نازش کردن انگار ن انگار .اصلا بهشون نیگاه هم نمیکرد. راه افتاده بود دنبال پسره واسش خرگوش پارسا رو تعریف میکرد.

به هوای بستنی ومد و رفتیم.نزدیک اذان بود.امیر گفت بمونیم آقا محمد افطار کنه بعد بریم خونه.

تصمیم برین شد که بریم خونه.

رفتیم خونه .اقا محمد افطار کرد .روزبه و امیر هم رفتن حموم.

بعدشم که باری والیبال ایران و لهستان بود که متاسفانه به باخت ایران منجر شد و ماهم حسابی حرص خوردیم.

شام  کشک بادمجون ( خوشمزه)خوردیم .

امیر رفت وسایلو بذاره تو ماشین که راه بیفتیم ،روزبه هم رفت پایین و مرغ عشق هارو اورد بالا.

اوردن اونا همانا و درگیری ما با روزبه .

دستشو بس که برده بود توقفس  تمام ما رخ شده بود و زخمی.اخرشم عصبانی شده بود که چرا نمیتونه بگیره.کم کم تبدیل شد به گریه که یالا بگیریدش واسم.

یکیشونو اورد بیرون که پرزد رفت رفت بالای یخچال.گیر داد که یکی دیگه میخوام.

این یکی دستی بود.یوسش میکرد .عکسم انداخت باهاش.به مرغ عشق میگفت به مامان نیگاه کن.

اخرشم قفسو گرفت دستش که ببریم خونمون.

پایین دوچرخه ثنا رو سوار شد و فهیمه هم قفسو قایم کرد.

روزبه کلی دنبال قفس گشت و گریه کرد.

موقع خداحافظی  به فهیمه میگفت توهم بیا بریم.

خلاصه ساعت 1.30 راه افتادیم.

روز خوبی بود  و خوش گذشت

خندونک

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)