روزبهروزبه، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره
رامیسارامیسا4 سالگیت مبارک

روزبه شاهزاده ایرانی

داستانک (حکایت موسی و بهشت)

1393/9/24 10:43
نویسنده : مامان فهیمه
290 بازدید
اشتراک گذاری

روزی حضرت موسی در خلوت خویش از خدایش سؤال می کند: آیا کسی هست که با من وارد بهشت گردد؟
خطاب میرسد: آری!
موسی با حیرت می پرسد: آن شخص کیست؟
خطاب میرسد: او مرد قصابی است در فلان محله
موسی می پرسد: می توانم به دیدن او بروم؟
خطاب میرسد: مانعی ندارد!
فردای آن روز موسی به محل مربوطه رفته و مرد قصاب را ملاقات می کند و می گوید: من مسافری گم کرده راه هستم، آیا می توانم شبی را مهمان تو باشم؟

قصاب در جواب می گوید: 

مهمان حبیب خداست، لختی بنشین تا کارم را انجام دهم، آن گاه با هم به خانه می رویم :
موسی با کنجکاوی وافری به حرکات مرد قصاب می نگرد و می بیند که او قسمتی از گوشت ران گوسفند را برید
و قسمتی از جگر آنرا جدا کرد در پارچه ای پیچید و کنار گذاشت. ساعاتی بعد قصاب می گوید: کار من تمام است برویم، سپس با موسی به خانه قصاب می روند و به محض ورود به خانه، رو به موسی کرده و می گوید: لحظه ای تأمل کن!
موسی مشاهده می کند که طنابی را به درختی در حیاط بسته، آنرا باز کرده و آرام آرام طناب را شل کرد. شیئی در وسط توری که مانند تورهای ماهیگیری بود نظر موسی را به خودجلب کرد، وقتی تور به کف حیاط رسید، پیرزنی را در میان آن دید با مهربانی دستی بر صورت پیرزن کشید، سپس با آرامش و صبر و حوصله مقداری غذا به او داد، دست و صورت او را تمیز کرد و خطاب به پیرزن گفت: مادرجان دیگر کاری نداری
و پیرزن می گوید: پسرم ان شاءالله که در بهشت همنشین موسی شوی.
سپس قصاب پیرزن را مجددا در داخل تور نهاده بر بالای درخت قرارداده و پیش موسی آمده و با تبسمی می گوید: او مادر من است و آن قدر پیر شده که مجبورم او را این گونه نگهداری کنم و از همه جالب تر آن که همیشه این دعا را برای من می خواند که "انشاء الله در بهشت با موسی همنشین شوی!" چه دعایی! آخر من کجا و بهشت کجا؟ آن هم با موسی!
موسی لبخندی می زند و به قصاب می گوید: من موسی هستم و تو یقیناً به خاطر دعای مادر در بهشت همنشین من خواهی شد!
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)