روزبهروزبه، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره
رامیسارامیسا، تا این لحظه: 4 سال و 13 روز سن داره

روزبه شاهزاده ایرانی

22 بهمن ماه(سه شنبه)

امروز سه شنبه اس.22 بهمن . که طبق تقویم رسمی یکی از رخداد های مهم انقلابی و کشوری تو این روز اتفاق افتاد. حالا اتفاقای خونواده 3 نفره ما: من و روزبه جون صبح ساعت 9.30 از خواب بیدار شدیم و طبق معمول همیشه روزبه اب خورد.تا صبحونه اماده شه ی شیرینی خورد و نشست پای tv. امروز عقد کنون رویاجونه(دختر اقافتح الله)که روزبه عاشق کیک ها و شیرینی یزدی هاشه.البته با رویا و الهامم میونش خوبه. موقعی که طبقه بالای مامان اینا بودن روی دوبار میرفت بالا یا تو راه پله الی الی میکرد. خلاصه روزی من بعد ی صبحونه مفصل خامه و عسل و ... شروع کرد به بازی و شیطونی. بعدشم باهم رفتیم پیش لیلا جون تو شهرک و واسه روزی ی بلوز اسپرت قرمز خوشتل ومشتل خریدیم .اونجا ک...
24 بهمن 1392

24 بهمن ماه

پسر نازم حسابی شیطون شده و بلا عین بلبل صحبت میکنه دیروز عمه فهیمه اش رفته شمال پسرم دیشب می گفت عمه مو نبلد. قربونش برم  این چند روزه حسابی با عمه فهیمه اش بازی کرده. هموقع بازی روزبه و عمه فهیمش یاد برادر زاده های خودم می افتادم، چون دقیقا شرایط من با شایسته و علی همین طور بود.نم ازونا دورم.عاشقشونم و به بزرگ شدنشون با لذت و هزار امید نگاه میکنم.حس من به اونا قبل مادر شدن همون حسی که بعد از مادر شدن به روزبه دارم. البته این حس هیچ تغییری نکرده و همون قدر که واسه آینده روزبه تو فکر و نگرانی ام به مون اندازه هم به فکر اینده علی و شایسته ام روزبه دیشب حسابی خونه ماانیشو جارو برقی کشید. پسرم من که رفتم خونه حخواب بود لبته از...
24 بهمن 1392

9بهمن 92

این روزا و شبای تو با بهونه گیری پفک و تبستنی میگذره ازون جایی هم که هیچی یادت نمیره تا حواستو پرت میکنیم  نیم ساعت بعد دوباره شروع میکنی به بهونه گرفتن واسه این جور چیزا. واسه ماشینم که نگو ی دم میگی ماشین (اونم فقط L90)دادا. دیشب سوئیچو از دادا گرفتی و رفتی کنار پنجره.اومدم ببینم چیکار میکنی  دیدم گوشاتو تیز کردی مدام دکمه های دزدگیرو میزنی ببینی صداش کی درمیاد ،بلاجونم
10 بهمن 1392

یکشنبه 6 بهمن 92

روزبه جونم پسر گلم مامان دیروز غروب رفت واسه عروسی مهدی و مریم جون واست از گالری کودک 2 تا لباس خرید. هفته پیشم که تولدت بود  واست ی کلاه شاپو و شلوارکتان خریدم. امروز باید برم سایز لباساتو عوض کنم جوجو. مامان قربونت بره که حسابی رو دست من خرج میذاری تازشم دفتر وایت برد و کتاب انگشتی هات که دیگه نگو روزبه من عاشق کتاب خوندن و نقاشی کشیدنتم پسرگلم و البته لباس پوشیدنت،دوس دارم تند تند لباساتو عوض کنی و همیشه خوش لباس باشی هرچند تو اگه گونی هم بپوشی خوشتیپ و نازی نفسم   ...
6 بهمن 1392

5 بهمن

روزبه جونم غذانخوردنت این روزا شده واسه من ی غصه مامان جون 3شنبه واست پیش پرفسور سلطان زاده تو قلهک وقت گرفتم ساعت 6 خداکنه دستش واست سبک باشه. خیلی لاغر شدی. منم که اصلا وقت نمیکنم به غذات برسم. دیشب وقتی با بابا اومدی  تو ماشین خواب بودی بیدار که شدی کلی اخم و گریه.فهمیدم که حسابی گشنته.هیچ رقمه هم کوتاه نیومدی که فقط کیک.بقالی. تا لباس بپوشم ببرمت دادا زنگ زد به DADDYکه بیا روزبه ساکت نمیشه. با امیر رفتی بقالی اما بجای کیک و خوراکی پفک خریدی و پاستل. شامم که اصلا لب نزدی کلی التماست کردم که یکم غذابخوری(غذامونم کرفس بود)اما نشد که نشد فقط بازی و شیطونی ازینکه میبینم موقع بازی اینقدر لذت میبری و میخندی خیلی خوشحال می...
6 بهمن 1392