روزبهروزبه، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره
رامیسارامیسا، تا این لحظه: 3 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره

روزبه شاهزاده ایرانی

وای وای /// کنجکاوی های روزبه

چی بگم!!!!!!! روزبه در حال کنجکاوی. تقصیر روزبه نیست.مقصر اطرافیانن که جلوی بچه هرکاری میکنن. من خیلی از قلیون و دودش بدم میاد. البته شایدم مقصر منم که ..... (مصادف با ماه رمضون-بعد افطار-شهریار-پتارک روبروی نایب-خ کرشته-من-امیر-روزبه-ثنا-امیرحسین ...
11 تير 1393

پارک تهرانسر

میخواستیم بریم دنبال مامان و بریم بیرون.اما جور نشد-مامان شام گذاشته بود که بریم اونجا.روزبه رو بردیم تهرانسر پارک و ازونجا هم رفتیم خونه مامانی روزبه شاداباد. متاسفانه کیفیت عکس ها بس که روزبه وول میخورد و نور هم نبود خیلی کمه.اما دلم نیومد نذارم. ...
5 تير 1393

3 خرداد 93

دیروز غروب من که اومدم خونه تازه جیگملم از دستشویی پریده بود بیرون.لخت.جلوی در نیومده گیر داد که باید بریم بستنی بخریم.هرچی میگم برو شلوار بپوش انگار ن انگار. کلی گریه کرد.منم رفتم تو خونه. بالاخره زورش چربید و با daddy رفت بیرون.جیگر خورده بود. من خونه رو گردگیری میکردم  که برق رفت. و نیم ساعت بعد بارون شدیدی گرفت. خیلی نگران شدم.هرچقدر زنگ میزدم  امیر ،تو دسترس نبود. بعد یک ساعت اومدن خونه. جالبه که پیاده رفته بودن.ماشین کپسول گازش مشکل پیداکرده بود.اورینگش خراب شده بود و گاز همینطور از کپسول خارج میشد. خلاصه با آژانس برگشتن. این روزای من  خاکستریه. فقط  خدا میدونه. تنها چیزی که حالمو خوب ...
4 خرداد 1393

روزبه با دوستش تو شمال(اردیبهشت 93)

نمک ابرود - بالای تلکابین روزبه تا این خونواده رو دید با تعجب بهشون ذل زده بود و افتاده بود دنبالشون.تا اینکه وقتی کنار ش نشست daddy ازش ی عکس انداخت. واسه روزبه رنگ پوست این دختر خیلی جالب بود و باعث جلب توجهش شده بود . اسمشو نمیدونم.چون ازش پرسیدیمو و نگفت. این عکسشو دوست دارم./ شمال-روزبه خیلی از تلکابین خوشش اومده بود.اولین بارش بود که سوار میشد. من/امیر/فهیمه/بابا/مامان ...
18 ارديبهشت 1393

17 اردیبهشت 93-تو راه شمال-جاده چالوس

تو راه شمال-من-امیر-بابا-مامان-روزبه وایسادیم صبحونه بخوریم-روزبه جیش داشت گیر داده بود که من اینجا جیش نمیکنم......برید اونور........منو کسی نبینه..... بالاخره راضی شد که بره پشت اون سنگ ...
17 ارديبهشت 1393

پدربزرگت(93/2/16)

پسرم امروز سالگرد پدربزرگت(بابای مامان فهیمه اس). روزبه ،من  عاشق بابام بودم و هنوزم هستم.البته این ی امر طبیعیه.اما بنظرم خیلی مهمه که بعد گذشت سالها بتونی حتی بعد از نبودش بهش افتخار کنی. خیلی دلم واسش تنگ شده و بیشتر از هرموقعی الان به حضورش و وجودش نیاز دارم. دلم خیلی حواشو کرده.واقعا بهم ریختم. روزبه ،پسر گلم خیلی افسوس میخورم که از دیدن محبت و لبخنداش محروم شدی. خیلی بی انصافیه که نمیتونی ببینیش و....... البته تو یه پدر بزرگ مهربون دیگه داری.خدا همیشه سایه اشو رو سرما نگه داره و همیشه سالم وسلامت باشه. پدرم (حاج حسن بهرامی پور)روحت قرین رحمت الهی باد.  
16 ارديبهشت 1393