روزبهروزبه، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره
رامیسارامیسا، تا این لحظه: 3 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره

روزبه شاهزاده ایرانی

هفت سین 93

ازونجایی که این جوجوی من نمیذاره چیزی روی میز و... بمونه.هفت سین ما امسال سفری بود.اونم روی اپن. اینم یجور باحاله . جالبش اینجاس که ما همیشه بعد یکی دو روز میریم شمال اما همیشه هفت سین مفصل میچینیم. امسال که من باید 5 و6و7 سرکار باشم.هفت سینم سفریه.   ...
1 فروردين 1393

19اسفند(عروسی مهدی و مریم)

امروز صبح رسیدیم گرگان.امروز عروسی مریم جون(دخترعمه من) با عمو مهدی روزبه(که میشه پسرخاله من). مامان لیلی خونه ما بود که دیروز بعدازظهر با زن عمو و محمود و .... رفتن قم.ماهم که اخرشب راه افتادیم بسمت گرگان روزبه تا رسیدیم یاد کفتر دایی اسیماعیلش افتاد و جوجه ها . دیگه نگم که کلی بازی کرد و کفترا رو پر داد و چند تا از تخم کفترا روهم شیکوند. اصلا من ارایشگاه رفتنی نگفت کجا میری! شب هم که کلی تو عروسی بازی کرد و .... خوش گذشت   شایسته خیلی ناز شده بود.دخترکم کلی بزرگ شده. فقط امان از روزبه که نه ب کسی بوس میداد ن بغل کسی میرفت.تازه عاطفه جون(خواهرداماد)و عمه مامانم روهم چنگ انداخت موقع بوسیدنش. همه چی عالی بود. ...
24 اسفند 1392

جمعه 2اسفند

امروز روز جمعه ، صبح من و روزبه جون ساعت 9 از خواب پاشدیم. البته روزبه باصدای خداحافظی بابا امیر از خواب بیدار شد و سریع سراغ daddyشو از من گرفت و گفت که daddy کجاس میخوام بغلش بخوابم.بغلش کردم رفتیم حیاط با daddy خداحافظی کرد و رفت. روزبه خان دیگه بهونه گرفت. کلا سرحال از خواب بیدار نشد. کلی بهونه. صبحونه خورد اما بهونه کیک و خوراکی میگرفت. جیغ جیغ نمیکرد اما حالش میزون نبود.کلا روزبه امروز ی طوری بود . کلی هم مامان فهیمه دعواش کرده. اخه دیوارارو خط خطی کرد. یکم ناهار خورد. اصلا فیتیله نگاه نکرد. امروز پسرم خیلی دمغ بود. قربان بره مامانش ،حسابی هم از من نه شنید و دعواش کردم. ...
2 اسفند 1392

27بهمن یکشنبه صبح

پسر نازم دو روزه که سرما خورده،روزبه که مریض میشه من نمیدونمچرا ولی بکل اعتماد بنفسمو از دست میدم، دقتم تو کار کم میشه ، خیلی لز لحاظ روحی تضعیف میشم  مخصوصا اگه میلش به غذا کم شه،درست مثل الان پسرم گلم سرما خورده و سرفه داره. دیشب که اصلا شام نخورد،مامانیش هم گفت که از صبح چیزی نخورده. مامان قربون اون حرف زدن و قهر کردنت بره.حاضرم جونممم واست بدم عژیژم
27 بهمن 1392

جمعه 25 بهمن 92

امروز صبح ساعت 9 از خواب بیدار شدیم من و روزی جون.(البته روی جونم منو بیدار کرد) پسرم طبق معمول ی کیک کاکائویی خورد و نشست پای tv تا صبحونه حاضر شه صبحونه  تخم مرغ خورد البته خیلی میل نداشت، نشست پای فیتیله و بعدشم موتور سواری کرد یکمی ظهرم که دوباره کیک خواستو.همشو هم خورد کرد روی مبل.بعدم دوید سراغ جاروبرقی.حالا هی بکش.هرکاری کردم بده بهم نداد که نداد.اخرشم زوری ازش گرفتم.کلی گریه کرد و گیر داد تا ی کوچولو خورد رو دستش.بعد با گریه رفت پیش daddyچغولی من . الان که فکر میکنم خیلی ناراحتم ه دیروز به اون شدت دعواش کردم و تنبیه بدنی.............. در مقابل اون همه سهل گرفتن گاهی برخوردم خیلی شدید میشه.(البته باید بگم ک...
25 بهمن 1392