روزبهروزبه، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره
رامیسارامیسا، تا این لحظه: 4 سال و 8 روز سن داره

روزبه شاهزاده ایرانی

سه شنبه 11 شهریور

1393/6/12 11:29
نویسنده : مامان فهیمه
207 بازدید
اشتراک گذاری

امروز غروب که از سرکار برمیگشتم روزبه رو سرکوچه با بابا (دادا) دیدم.پسرم کلی ذوق کرد.با دادا داشتن میرفتن خونه زهرا خانوم.

بابا تنها اومده بود.ی ساعتی اونجا بود.بابا ب امیر گفته بود من روزبه رو شب میبرم خونه خودمون.

من به امیر گفتم که دوست ندارم روزبه شب بدون ما جایی بمونه.

خلاصه بابا که روزبه رو اورد خیالم راحت شد که دیگه نمیره.

روزی من شامشو خورد .کلی برنامه داشتم که امشب حسابی باهم بازی کنیم.

با عشق و علاقه اسپاگتیشو یا همون ماخارین رو خورد و کلی هم از مامانش تشکر کرد.

واسش کتاب تپلی حموم نرفته رو خوندم . و تازه داشتیم دنبال بازی میکردیم که .............

daddy اومد.رفتیم جلوی در دیدیم دادا هم اومده.به روزبه گفت بیا بریم.روزبه هم گفت من میرم.بابا امیر کلی بهش توپید که نه.اما تا دادا اومد تو خونه به روزبه گفت لباساتو وردار بریم.سریع اومد پیش من که مامان خوشگلم لباسامو بده من برم. نه من نه باباش هیچ کدوم راضی نبودیم که بره.اما به احترام بابا حرفی هم نمیتونستیم بزنیم.

خلاصه رفت.موقع رفتن بهش گفتم نرو من تنها میمونم.با کمال خونسردی گفت خوب تنها بمون.

خیلی پکر بودم.انگار ی چیزی گم کرده بودم.دست و دلم به انجام هیچ کاری نرفت.

بابا امیر زنگ زد خونه مامانی.روزبه که گفت دستم بنده و صحبت نکرد.عمو علی و گلی جون اونجا بودن.عمو علی کلی سربسرش گذاشته بود و روزبه هم بریز به مامانیش میگفته پس اینا کی میرن خونشون.

ما هم که شب خوابمون نمیبرد.من بالاخره عروسک تایگر روزبه رو تخت بود همونو بغل کردکم و خوابیدم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)