روزبهروزبه، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره
رامیسارامیسا، تا این لحظه: 3 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

روزبه شاهزاده ایرانی

بدون عنوان

امروز اولین روز مهد پسرم بود.چهارشنبه جشن شکوفه های مهد دنیای کودک بود.من و روزبه هم با هم رفتیم.امروز صبح روزبه رو ساعت 7 بیدار کردم و صبحونش رو خورد و اماده شد که بریم مهد.ساعت 7.45 با daddy رفتیم مهد.از بغل من تکون نمیخورد.ورزش صبحگاهی بچه ها رو تماشا کرد.رحیمه جون هرکاری کرد بره بغلش نرفت.من بزور دادمش بغل خاله و شروع کرد به گریه کردن.دستاشو دراز کرده بود سمت من که بغلش کنم.daddyهم اومد و بهش گفت که گریه نکن ما پیشتیم.تا یکربع بعد که ما اونجا بودیم صدای گریه اش کل مهد ورداشته بود. ظهر ساعت 1 daddy رفت دنبالش. کتاباشو گذاشته بودن تو کیفش .با برنامه کلاسی و تغذیه اش. ...
5 مهر 1393

تفاوت افراد ثروتمند با افراد فقیر

  بله تفاوت در فکر آنهاست تفاوت فکری آدمهای ثروتمند وآدمهای فقیر بخشی از مطالب برگرفته از کتاب " اسرار ذهن ثروتمند " می باشد. در این مبحث کلمه "ثروتمند" و "فقیر" تنها مربوط به زمینه مالی نیست بلکه در تمام ابعاد مربوط به زندگی بشری هست. چه بسیارآدمهایی هستند که ازنظرمالی غنی ولی در سایرابعاد زندگی ضعیف و فقیر هستند. هدف از ثروتمند بودن، داشتن تمام خصوصیات ونکات مثبت در کلیه ابعاد مختلف بشری هست.   تفاوت اول: + آدمهای ثروتمند معتقدند: من خودم زندگی خودم را می سازم. - آدمهای فقیرمعتقدند: زندگی برای من تصادفی پیش می آید. ...
30 شهريور 1393

بدون عنوان

  ام روز هر چقدر بخندی و هر چقدر عاشق ب اشی از محبت دنیا کم ن میشه پس بخند و عا شق با ش امر وز ه ر چقدر دله ا را شاد ک نی کس ی به ت و خورده نمیگیره پس ش ادی ب خ ش با ش ام روز هرچقدر نفس ب کشی   ج هان با مش کل کمبود اکس یژن رو ب ه رو نمیش ه پ س از اعماق وجود ت نفس ب کش ا مروز هر چ قدر آرزو ک نی چ شمه ی آرزوهات خشک ن میشه پ س آرزو ک ن امروز ه ر چقدر خدا را ص دا کنی خدا خسته ن میشه پ س صد ایش ک ن او منت ظر توس ت ا و من...
30 شهريور 1393

5شنبه 27 شهریور

تو فکر این بودیم که کجا بریم و تا امیر گفت بریم تواباد یا نه؟هنوز درحد ی پیشنهاد بود که روزبه کلی ذوق کرد که بریم.اخ جون.سریع هم رفت تفنگ اب پاششو ورداشت و ساک لباساشو اورد. که ماهم بخاطر روزبه تصمیم گرفتیم بریم. غروب راه افتادیم به سمت تواباد. اخ جون اخ جون. گردوها رسیدن وهوا خیلی مطبوع .((سرد)) شب ر سیدیم. تو راه روزبه فقط به فکر گوسفندا بود. حسابی گردو خوردیم. جمعه هم  آقا علیرضا(عموی daddy) با پسراش اومد اونجا و روزبه حسابی با امیر علی و امیر محمد بازی کرد. روزی جون رفته بود تو اب ماهی بگیره .وقتی اومد ناراحت و نگران.گفتم چیشده؟گفت مامان رفتم تو اب ماهی بگیرم قورباغه جیش کرده بود تو اب پاهام کثیف شد. خیلی ناراحت...
28 شهريور 1393

چهارشنبه 12 شهریور

امروز زنگ زدم خونه مامان اینا با روزبه صحبت کنم با دادا رفته بود اونم با موتور. وای وای اگه بابا امیر بدونه. ظهر دوباره زنگ زدم داشت اب بازی میکرد.کنار سینک ظرفشویی نشسته بود.هرچی مامانی صداش کرد بیا فهیمه اس،گفت بگو دستم بنده.دستام هم خیسه. قبلش هم با daddy صحبت کرده بود.من که با مامان صحبت میکردم از تو اشپزخونه داد زد گفت مامانی به مامانم بگو daddyمنو دعوا کرد سوار موتور شدم. غروب که من رفتم خونه مامان اینا دیدم روزبه نیس. ثنا اومده بود برده بودش مهد.زنگ زدم برم بیارمش  گفتن خوابیده. من حدود ساعت 7 بود یسر رفتم بیرون تا ی بوتیک که اگه لباس مشکی مناسب دیدم بگیرم.بعدش رفتم تا سرکوچه عمه زری که بهم زنگ زدن گفتن بردنش خونه ...
13 شهريور 1393

سه شنبه 11 شهریور

امروز غروب که از سرکار برمیگشتم روزبه رو سرکوچه با بابا (دادا) دیدم.پسرم کلی ذوق کرد.با دادا داشتن میرفتن خونه زهرا خانوم. بابا تنها اومده بود.ی ساعتی اونجا بود.بابا ب امیر گفته بود من روزبه رو شب میبرم خونه خودمون. من به امیر گفتم که دوست ندارم روزبه شب بدون ما جایی بمونه. خلاصه بابا که روزبه رو اورد خیالم راحت شد که دیگه نمیره. روزی من شامشو خورد .کلی برنامه داشتم که امشب حسابی باهم بازی کنیم. با عشق و علاقه اسپاگتیشو یا همون ماخارین رو خورد و کلی هم از مامانش تشکر کرد. واسش کتاب تپلی حموم نرفته رو خوندم . و تازه داشتیم دنبال بازی میکردیم که ............. daddy اومد.رفتیم جلوی در دیدیم دادا هم اومده.به روزبه گفت بیا بری...
12 شهريور 1393

شنبه 11 مرداد

امروز قراره  دایی محمد اینا برگردن گرگان.زنگ زدن که خداحافظی کنن من قبول نکردم و گفتم باید صبر کنید تا برگردم. خان دایی و عمو رضا و زن دایی زینب اومدن شاداباد تا مانتویی که شایسته جون خوشش اومده بود رو واسش بخرن. که متاسفانه بسته بوده.من 2 ساعت مرخصی ساعتی گرفتم و رفتم که زودتر برسم قبل رفتن مهمونام برسم. روزبه هم با خان داییش اومده بود. تو خیابون جلوی پاساژ ی گربه تپل و مپل میبینه و موقع فرار گربه زیر ماشین میگیردش.پسر من متاسفانه یا خوشبختانه تو این زمینه تخصص داره.عاشق حیووناس.علی الخصوص گربه. با گربه عکس هم انداخته.که حتما میذارم.عمو رضا با گوشیش عکس انداخته.کیفیتش خوب نیس اما بهتر از هیچی. بعدشم که دست خان دایی رو گرفته...
11 مرداد 1393