روزبهروزبه، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره
رامیسارامیسا، تا این لحظه: 3 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره

روزبه شاهزاده ایرانی

تولد....تولد....تولد....

امروز تولد مامان بزرگ نازمه.عاشقشم.در واقع هرکی میبینتش عاشقش میشه. ماهه. خوش تیپ. مدرن. خوش اخلاق. مهربون.  خوش سلیقه به تمامی جهات. تولد شایسته نازم هم هست. و همینطور مامان گلم. عزیزترین هام  تولدتون مبارک. حیف که پیشتون نیستم. امشب همه فامیل خحونه مامانی جمع اند که واسش تولد بگیرن.تولد 93 سالگی. چه تولدی بشه.همه هستن.خاله ها.نوه ها.همه الا من. حتما عکسشو رفتم گرگان از زهره میگیرم و میذارم. شایسته نازم هم که خانمی شده واسه خودش.به امید اینکه  لحظه به لحظه شاهد موفقیتاش  تو هر زمینه ای باشم. دختر نازم الانشم توی وشو ترکونده و دم به دقیقه مدال میاره.مثل باباش ورزشکار و قوی.مثل مامانش صبور و...
24 تير 1393

شعر خوندن نابغه کوچولو

پسر ناز من  شعر طبل بزرگمو دو س روزیه که میخونه. اولین بار عمه زری واسش خونده. تو خونه یهو دیدم شروع کرد به خوندن.اینطوری: طبل بزرگم طبل بزرگم چند ثانیه مکث بامبالی بامبال بام بام مبالی طبل بزرگم مکث بیشتر دودورو دود ...
18 تير 1393

پارک کودک شهریار-روزبه و حوض پارک

روزبه دیگه شده پاتی ثابت مشتری های پارک کودک شهریار.  اونم حوض جلوی پارک.ی نیم ساعتی میشینه اونجا.و همه رو خیس میکنه. بعدشم میپره تو ماشین و لباساشو عوض میکنه. اینم مدرک اثبات جرم. ...
15 تير 1393

جمعه 13 تیر ماه

صبح (در واقع ظهر) ساعت 12 ازخواب پاشدیم.روزبه با مامانی حرف زد و گفت به گل ها اب دادم ، با  اردک ها بازی کردم. عمو محمد و DADDY ساعت 1.30 از خواب بیدار شدن.بعد صبحونه رفتیم هتل هایت.اما باشگاه دریاییش بسته بود.رفتیم کنار ساحل نشستیم.روزبه هم کلی با ماسه ها بازی کرد. با هم آب بازی کردیم.البته با فهیمه بیشتر.کلی فهیمه رو خیس کردم.. روزبه تو اب یهو گفت صندلام درومد.من که سریع فتم صندلاشو بگیرم آب نبره عینکم از روی موهام افتاد تو آب.یکربعی گشتم و بالاخره پیداش کردم.خیلی نگران بودم که پیدا نشه.امیر میگفت ولش کن، آب برد.اما بالاخره پیداش کردم. بعد عوض کردن لباسامون، رفتیم ارم و ناهار خوردیم.آقا محمد روزه بود.حسابی عذاب وجدان ...
14 تير 1393

پنجشنبه 12 تیرماه

امروز ساعت 3 رسیدم خونه.ثنا روزه بود.من و امیر ناهار خوردیم.(طبق معمول روزبه غذا نخورد).حدود ساعت 5 بود که امیر گقت بریم شمال.همون آن تصمیم گرفتیم و اماده شدیم.به محض اینکه تصمیم گرفتیم بریم روزبه شروع کرد به گفتن کارایی که قراره اونجا انجام بده.بریم گل های عمه اینا رو اب بدیم.بریم اردک ببینیم.بریم پیش جوجوها و.... . ثنا افطار خونه عموش دعوت بود.(عمو عمرانش).قرار بود با زهره اینا بره تهران.زهره  اینا دوست داشتن باما بیان ،اما جور نشد....... خلاصه ما 7.30 راه افتادیم و 10.15 اونجا بودیم.روزبه کل راهو خواب بود.چالوس بیدار شد.تا پیچیدیم تو خیابون فهیمه اینا.روزبه کامل خوابش پرید که :ا،کوچه عمه فهیمه اینا.اخ جون بریم پیش ماهی . ...
13 تير 1393

11تیر ماه 93

امروز صبح پسرماز خواب که پاشد خونه مامانی بود.قرار شد عمه زری بیاد دنبالش ببرتش مهد تا مامانی بره و به جلسه قرانش بره. عمه زری که زنگ زده روزبه گفته  بگو نیاد دنبالم اخه من اگه برم گریه میکنم. خلاصه ، با مامانی رفته بود جلسه قران.اما 1ساعت بیشتر نمونده بود .به مامانیش گفته که خوب 1 ساعت شد حالا پاشو بریم. ساعت 3.30 بود که با امیر رفتیم دنبالش که بریم خونه.خواب بود.اما با صدای من بیدار شد. بعدشم که رفتیم دنبال  ....     ثناو رفتیم خونه. امسال ماه رمضون ثنا اولین مهمون ما بود. بعد افطارم رفتیم چمن روبروی بایب و روزبه حسابی اونجا بازی کرد.3 تا بچه گربه ناز اونجا بودن که روزبه باهاشون مشغول...
12 تير 1393