روزبهروزبه، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره
رامیسارامیسا، تا این لحظه: 3 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره

روزبه شاهزاده ایرانی

سه شنبه 15 مهر

امروز صبح روزبه باdaddy  که میرفته مهد کلی بیقراری کرده ،که من مهد نمیرم.خاله میگه طبقه  بالا پلیس هست. دیشبم به من میگفت که خاله رو دوست ندارم.بداخلاقه. خیلی شرایطتمون رو بدتر کرد.اینکه تو مهد به روزبه چی میگذره ؟؟؟؟؟؟ اینکه مربیش توانایی جذب روزبه رو داره یا نه؟؟؟؟؟؟که البته منم فکر میکنم به اندازه کافی نداره. با مدیر مهد صحبت کردم.مدیر داخلی مهد هم همینطور.خیلی به مدیرانش اعتماد دارم فقط همین حسه که بمن اجازه میده صبرکنم. امروز ساعت 3.30 روزبه بیمارستان نور وقت داشت واسه خاطر مهدش نرفتیم.ساعت 3.5 رسیدم مهد .روزبه روهم بردیم باخودمون.اولش اروم نشسته بود کلی هم شیرینی و شکلات خورد.بعدش دیگه شروع کرد به نق زدن.یکم با...
15 مهر 1393

بدون عنوان

امروز سومین روزیه که پسرم میره مهد. خیلی خوشحالم. دیشب با daddy کتاباتو جلد کردیم. من میتوانم- حیوونا جورواجورن -  ............. -............... دوتای دیگش اصلا یادم نمیاد. ازونجاییکه روزبه عاشق مارش مالوس.مامان فهیمه دیشب ی بسته خوشمزه واسش خرید و برد خونه.(هرچند ناگفته نماند که ی روز درمیون داره واسش میخرم.پسرم عاشق مارش مالو س) امروز عمو مهرداد قراره بره مهد.کلاس خلاقیت با عمو (آقاجون سلیمون) روزبه عاشق بازی تو حیاط مهده.و البته بیشتر استخرش .(کی بپره توش خدا میدونه...........)  
7 مهر 1393

بدون عنوان

امروز پسرم دیر از خواب پاشدو هرچقدر به daddy گفتم که زود بیدارش کن دلش نیومده بود.ساعت 10.30 روزبه جونم رفت مهد تا 2. کلی توحیاط بازی کرده بود. و خودش میگفت که خمیر بازی هم کرده.من شب به علت ترافیک سنگین خیلی دیر رسیدم خونه.روزبه خواب بود و 10 دقیقه بعد رسیدن بیدار شد و سریع مارش مالو شو خواست. کلی ذوق کرد.امروز طعم جدید واسش گرفته بودم.مغزدار کاکائویی. خوشش اومد. دوروزه که تبلیغ مدرسه موشهارو میبینه کلید میکنه که توروخدا بریم مردسه موشی هارو ببینیم. شب بهش گفتم لطفا برو کیفت بیار. وروجک بمن میگقت من بهت اجازه نمیدم به کیفم دست بزنی.اجازه نداری درشو واکنی. با کلی خواهش اخرش بهم اجازه دسترسی به محتویات کیفشو داد که صد الب...
6 مهر 1393

بدون عنوان

امروز اولین روز مهد پسرم بود.چهارشنبه جشن شکوفه های مهد دنیای کودک بود.من و روزبه هم با هم رفتیم.امروز صبح روزبه رو ساعت 7 بیدار کردم و صبحونش رو خورد و اماده شد که بریم مهد.ساعت 7.45 با daddy رفتیم مهد.از بغل من تکون نمیخورد.ورزش صبحگاهی بچه ها رو تماشا کرد.رحیمه جون هرکاری کرد بره بغلش نرفت.من بزور دادمش بغل خاله و شروع کرد به گریه کردن.دستاشو دراز کرده بود سمت من که بغلش کنم.daddyهم اومد و بهش گفت که گریه نکن ما پیشتیم.تا یکربع بعد که ما اونجا بودیم صدای گریه اش کل مهد ورداشته بود. ظهر ساعت 1 daddy رفت دنبالش. کتاباشو گذاشته بودن تو کیفش .با برنامه کلاسی و تغذیه اش. ...
5 مهر 1393

5شنبه 27 شهریور

تو فکر این بودیم که کجا بریم و تا امیر گفت بریم تواباد یا نه؟هنوز درحد ی پیشنهاد بود که روزبه کلی ذوق کرد که بریم.اخ جون.سریع هم رفت تفنگ اب پاششو ورداشت و ساک لباساشو اورد. که ماهم بخاطر روزبه تصمیم گرفتیم بریم. غروب راه افتادیم به سمت تواباد. اخ جون اخ جون. گردوها رسیدن وهوا خیلی مطبوع .((سرد)) شب ر سیدیم. تو راه روزبه فقط به فکر گوسفندا بود. حسابی گردو خوردیم. جمعه هم  آقا علیرضا(عموی daddy) با پسراش اومد اونجا و روزبه حسابی با امیر علی و امیر محمد بازی کرد. روزی جون رفته بود تو اب ماهی بگیره .وقتی اومد ناراحت و نگران.گفتم چیشده؟گفت مامان رفتم تو اب ماهی بگیرم قورباغه جیش کرده بود تو اب پاهام کثیف شد. خیلی ناراحت...
28 شهريور 1393