روزبهروزبه، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره
رامیسارامیسا، تا این لحظه: 3 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره

روزبه شاهزاده ایرانی

روزبه یعنی تمام من

پسرم ، عمرم ، نفسم مامان قربونش بره گاهی دلم از خودم میگیره، ازینکه بهش سخت میگیرم ، بهش زیاد نه میگم ، و گاهی به گریه هاش علی الظاهر بی اعتنا میشم اخه دوست دارم قوی باشه ، و بدونه زندگی همیشه یهش اره نمیگه ، دوست دارم اجازه نده کسی بهمش بریزه و با احساساتش بازی کنه دلم نمیخواد تنها باشه ، دوست دارم مغرور باشه و نخواد هرچیزی رو تمنا کنه بلکه بدست بیاره. دوست دارم نه گفتنو یاد یگیره مطمئنا همه مامانا دوست دارن بچه شون کامل باشه..........اما من نمیخوام روزبه کامل باشه میخوام خودش باشه ......گاهی دوست دارم شبیه من بشه........ اما در حد من احساساتی نباشه و برخلاف من اندکی زبان تملق رو یاد بگیره.و غصه هاشو درون خودش نریزه و 1...
25 فروردين 1394

داستانک

دیشب خواب پریشونی دیده بودم. داشتم دنبال کتاب تعبیر خواب می گشتم که مامان صدا زد: امیر جان مامان بپر سه تا سنگک بگیر. اصلاً حوصله نداشتم گفتم: من که پریروز نون گرفتم. مامان گفت: خوب دیروز مهمون داشتیم زود تموم شد. الان هیچی نون نداریم. گفتم: چرا سنگگ، مگه لواشی چه عیبی داره؟ مامان گفت: می دونی که بابا نون لواش دوست نداره. گفتم: صف سنگگ شلوغه. اگه نون می خواهید لواش می خرم. مامان اصرار کرد سنگک بخر، قبول نکردم. مامان عصبانی شد و گفت: بس کن تنبلی نکن مامان حالا نیم ساعت بیشتر تو صف وایسا. این حرف خیلی عصبانیم کرد. آخه همین یه ساعت پیش حیاط رو شستم. دیروز هم کلی برای خرید بیرون از خونه علاف شده بودم. داد زدم: من اصلاً نونوایی نمیرم. هر ک...
6 بهمن 1393

داستانک

جانی ساعت 2 از محل کارش بیرون آمد و چون نیم ساعت وقت داشت تا به محل کار دوستش برود، تصمیم گرفت با همان یک دلاری که در جیب داشت ناهار ارزان قیمتی بخورد و راهی شرکت شود. چند رستوران گرانقیمت را رد کرد تا به رستورانی رسید که روی در آن نوشته شده بود: "ناهار همراه نوشیدنی فقط یک دلار"، جانی معطل نکرد و داخل رستوران شد و یک پرس اسپاگتی و یک نوشابه برداشت و سر میز نشست. گارسون برایش دو نوع سوپ، سالاد، سیب زمینی سرخ کرده، نوشابه اضافه، بستنی و دو نوع دسر آورد و به اعتراض جانی توجهی نکرد که گفت: "ولی من این غذاها رو سفارش ندادم." گارسون که رفت جانی شانه ای بالا انداخت و گفت: "خودشان می فهمند که من نخوردم!" ا...
13 دی 1393

پسرم بدان که....(زمزمه همیشگی مامانت وقت هایی که.....)

گـاهی گردش پرگـار در دست تـو نیست                                          بایـد بنشینی و نـظاره کنـی امـا مـرکز  را که درست انتخـاب  کرده باشـی      دلت قرص باشد                                  دیگـر هرچـه می خواهد بچــرخد . ...
27 آذر 1393

لالایی

لالایی ها لالالالا، گلم بودی . عزیز و مونسم بودی . برو لولوی صحرایی . ای بچه م چه می خوایی؟ لالالالا گل نسرین بیرون رفتن، درو بستین منو بردین به هندستون شوهر دادین به کردستون . بیارین تشت و آفتابه بشورین روی شهرزاده . که شهرزاده خدا داده لالالالا، گل چایی لولو! از من چه می خوایی؟ که این بچه پدر داره که خنجر بر کمر داره . ...
27 آذر 1393